story

داستانهای ناصر کمالی
۱/۵/۱۳۹۴

خلیج فارس برای همیشه

ناگهان صدای ویبره ی موبایل روی میز افکارش را به هم ریخت. با نگاهی برنّده و عاری از  احساس به  موبایل خیره شد. آخرین پک سیگار  را با قدرت گرفت ولی خاموشش نکرد. لبهای سرخش مانند ژله ای لرزان شروع به لرزیدن کرد. ناگهان به سمت موبایل یورش برد. میز شیشه ای به سمت شرقی  اتاق برگشت و  با تَرَکی بزرگ از وسط به دو نیم شد. - الو! بفرمایید! بله خودم هستم. چی؟ الان؟ آخه یکم دیره! اوه، لعنتی! خب باشه، شاید  مهمه  که  اینقدر تاکید میکنن بیام! آدرس لطفا: خیابان 33، برج66  طبقه شیخ مکتوم، طبقه  آخر، راهروی 16، واحد13. ممنون. سریع خودم میرسونم. خدانگهدار. وقتی  دو  مرد  با غرور  خاص خودشان از  دو  طرف میز  دست همدیگر  را  فشردند سیل خروشان کف زدن ها پرده ی گوش برج  بلند مرتبه  را درید. بعد  همه  بلند شدند. مرد  اول با لباسهای سفید گشاد  و  دستاری مزحک به  دور  سر  شروع  به  ایراد نطقی  از  پیش تعیین شده کرد: ما… ما مفتخر  هست که این! ای…ن پیروزی را به  دو سازمان و  دو ملت کشور تبریک عرض می کنیم. مرد  دوم با  تکبری زننده  و  خود نما بسیار  رسمی  تر  آرام به  موهای طلایی  خود دست کشید: دوستان!  این  یک پیروزی استراتژیک و  پر  افتخاره!  و… باید همین جا عرض کنم که  تا همین چند ساعت پیش همه  چیز  بین زمین و  آسمان معلق بود. خب بالطبع  من  هم عصبی  و  پریشان بودم که نکند خبر نهایی لغو  عملیات به گوشم برسد. اما نتیجه ی کار  بسیار  فشرده و  ارزشمند سازمانم MI6 و   کمکهای بی شائبه  شیخ  بزرگ بود  که  باعث به پیروزی رسیدن این عملیات خطیر شد. و  حالا پس از  هفته ها کار  سنگین اطلاعاتی  ما به نتایجی  بسیار  شگفت انگیز  و  سودمند رسیدیم. نتایجی که  مطمئنا به  سود  ما و  هم پیمانان مان خواهد بود. پس می نوشیم به افتخار  این پیروزی بزرگ!….. به سلامتی!…..  ناو  پشتیبانی  انگلیسی  مانند شبحی  تاریک و  سرگردان در  دل آبهای نیلگون به  پیش می رود. دو  ناو شکن غول پیکر  آمریکایی  نیز  در  فواصل چند صد یاردی به  موازات ناو پشتیبانی حرکت  رو  به جنوب شرق خود  را  آغاز  کرده اند. دریاسالار   ویلیام تاکنر  در  سالن بسیار  وسیع آکنده از  تجهیزات الکترونیکی مشغول بازدید از  بخش تجزیه  تحلیل اطلاعات و داده ها است. صورت پف کرده ی پنیری شکلش با آن چشمان درشت و  آبی رنگ در  تلالو  خورشید  صبح گاه می درخشد. از پله های درهم برهم طبقات بالاتر  یک ژنرال سه  ستاره  با چندین نفر درجه دار  دیگر  به  سمت  تاکنر   پایین می آیند. پس از  مراسم رسمی احترامات نظامی، ژنرال جیمز راث رنگ پریده و  پریشان شروع به ادای توضیحاتی نامفهوم می کند: قربان! از نیمه های شب گذشته  سیگنال های ارتباطی  ما که در پهنای باند  وسیع  ماهواره ای کشور مطبوع مان در  جریان بوده بی دلیل قطع و دچار  پارازیت های مشکوک شده اند. ما با مرکز هماهنگی اطلاعات ماهواره ای در واشگنتن تماس  گرفتیم ولی  اونها  هم گیج شدن. قربان! ما الان دو بخش اصلی خودمان را عملا  از دست داده ایم. انگلیسی ها هم مدام گزارش میدهند که مانند ما سیگنال های عجیب  و  تقویت شده ای دریافت می کنند. ارتباطات ماهواره ای ما از کانال های اصلی خارج شده اند و در مسیری پیش میروند که متاسفانه باید بگویم… که… دریاسالار تاکنر با عصبانیت حرفش را قطع می کند: همین الان با من بیایید داخل بخش! من باید بفهمم تو  ناو  پیشرفته ی USS Marineداره چه  اتفاقاتی می افته؟ همین الان  با  ناو  انگلیسی  تماس  بگیرین  و  از   طرف من دریا دار  جیمز بریج   رو احضار کنید اینجا. سریع!  من که  می دیدم این دو  دسته ی گیج  و  منگ چطور  وارد  بحثی  شدید  شده اند، به  عنوان هماهنگ کننده و  رابط عملیات دو  طرف انگلیسی   و  آمریکایی  را  به  آرامش  فرا خواندم: دوستان! این بحث در  درون خودش  گره خورده چون عملیات Golden Golfدچار  از هم گسیختگی  و  فروپاشی شده! خواهشمندم آرامش خودتون رو حفظ کنید  تا بتونیم برون رفتی مناسب برای این بحران پیدا کنیم. ما اگر نتونیم همین جا جلوی بحران رو بگیریم بزودی شکست خواهیم خورد. به  نظر  من ما باید  یک بازبینی  کلی  در  کد نویسی های عملیات صورت بدیم تا از رهیافت اون مسیر عملیات رو  به سمتی پیش ببریم که  دشمن وارد  مرحله  همسوگرایی ناخواسته   که  بر  مبنای اهداف اجرایی  ما است بشه. و  این محقق نمیشود  مگر……. لیموزین شش در  جلوی ساختمان بلند سفارت می ایستد. راننده درب های عقب را  باز  می کند و  سه نفر کت شلواری شیک پوش  با تمانینه از آن خارج می شوند. همزمان ماموران امنیتی با محاصره ی خود آنها را به سمت درب شیشه ای بزرگ مشایئت می کنند. لابی ساختمان سفارت خالی از  حضور  هر شخص منتظر  طنین صحبت های  راهبردی  آنها است. مرد هیکلی متوسط قامت با چهره ای سرد   چشم های گود رفته خود  را می مالد. سپس از  کنار  مبلمان شیک سرخ رنگ می گذرد  تا در  راس لابی  قرار  بگیرد: مامور  3704  ایشون آقای  کاویانی  از  امنیت ملی هستن. و  ایشون هم هماهنگ کننده ی ارشد عملیات از وزارت اطلاعات  که  معرف حضورتون هستن. مرد  هیکلی  که  رابط همه  ما است خودش را روی میز  خم می کند  و سیبی سرخ از  دیس نقش دار  تک چین می کند. بعد در  حال بو کردن آن دوباره رو می کند به طرف من: 3704   کارت بسیار هوشمندانه، ظریف  قابل تحسین  و  البته   مخاطره آمیز  بود. تبریک می گم. همون طور  ک ه می دونید  دشمن قصد داشت تا از  طریق  یک عملیات اطلاعاتی  امنیتی سه گانه  به  نام: Operation Golden Golfیک بازی خود ساخته ی پیچیده  راه بندازه تا از  رهیافت اون هم بتونه  در  کارهای امنیتی  ما دخالت کنه  و  هم به  اهداف شوم بلند  مدت خودش در  منطقه برسه! و  در  ضمن به وسیله ی کار  اطلاعاتی جانبی خودش تبلیغات مسموم ضد ملی  راه بندازه تا ما رو  در اذهان عمومی داخلی و همینطور  منطقه ای زشت جلوه بده! البته… هماهنگ کننده ی ارشد عملیات حرفش را اینطور ادامه می دهد: و البته با این کارشان یک تیر و دو نشان بزنن. یعنی نه تنها بد جلوه بدن بلکه از طریق عناصر خودشون این مسئله  رو  جا بندازن که  کفایت ما نسبت به  درایت اونا در سطح پایین تری قرار داره. تا با این کار لابی های منطقه ای و  جهانی  اونها هم در  ادامه  تحریم ها فشار  بیشتری به  ما وارد کنن. من با غرور  و  افتخار  به  سمت آنها بلند شدم: آقایون این باعث سر  افرازی منه  که در  انجام این عملیات خطیر  نقش موثری داشتم. حالا من آماده ام تا  طبق دستورات شما قسمت آخر  عملیات رو  اجرا کنم. بفرمایید: این کدهای اجرایی  و حفاظت شده ی بخش تجزیه  تحلیل اطلاعات و  داده های اداره ی اطلاعات نیروی دریایی آمریکا. و… این هم کدهای بازیافت شده ی بخش کدشکنی سازمان MI6 انگلیس که توانستم از همه  آنها  بک آپ بگیرم. اینجا  چقدر  سرد  و  نم ناک است. درست مثل دخمه های تاریک تاریخ که  تنشان به  بردباری  و  صبر انسان های راسخ گوشت آلود شده   و هنوز هم ناله های پر  درد  آنها از  لایه لایه این دخمه ها به  جهان بیرون  پخش می شود. این جا انتهای دنیا است. جایی که  انسان در  تنهایی  و  یاس خود به کسی نزدیک تر می شود  که  در  گذشته  او  را از  یاد  برده  بود. امروز  بیست  و  دومین روز اسارت است. در  طی این روزها از  انسانی عمودی و  استوار به موجودی افقی و بس تنها  مبدل گشته ام. این همه سطرهای مشوش و  آغشته  به رنج خاطرات بلند پروازی های من بود. البته  بلند پروازی های هدف دار. نمی دانم الان در  وسط کدام اقیانوس محبوسم، ولی…………………


نوشته شده توسط naser kamali
ساخت وبلاگ در بلاگ بیان، رسانه متخصصان و اهل قلم

story

داستانهای ناصر کمالی

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
ناگهان صدای ویبره ی موبایل روی میز افکارش را به هم ریخت. با نگاهی برنّده و عاری از  احساس به  موبایل خیره شد. آخرین پک سیگار  را با قدرت گرفت ولی خاموشش نکرد. لبهای سرخش مانند ژله ای لرزان شروع به لرزیدن کرد. ناگهان به سمت موبایل یورش برد. میز شیشه ای به سمت شرقی  اتاق برگشت و  با تَرَکی بزرگ از وسط به دو نیم شد. - الو! بفرمایید! بله خودم هستم. چی؟ الان؟ آخه یکم دیره! اوه، لعنتی! خب باشه، شاید  مهمه  که  اینقدر تاکید میکنن بیام! آدرس لطفا: خیابان 33، برج66  طبقه شیخ مکتوم، طبقه  آخر، راهروی 16، واحد13. ممنون. سریع خودم میرسونم. خدانگهدار. وقتی  دو  مرد  با غرور  خاص خودشان از  دو  طرف میز  دست همدیگر  را  فشردند سیل خروشان کف زدن ها پرده ی گوش برج  بلند مرتبه  را درید. بعد  همه  بلند شدند. مرد  اول با لباسهای سفید گشاد  و  دستاری مزحک به  دور  سر  شروع  به  ایراد نطقی  از  پیش تعیین شده کرد: ما… ما مفتخر  هست که این! ای…ن پیروزی را به  دو سازمان و  دو ملت کشور تبریک عرض می کنیم. مرد  دوم با  تکبری زننده  و  خود نما بسیار  رسمی  تر  آرام به  موهای طلایی  خود دست کشید: دوستان!  این  یک پیروزی استراتژیک و  پر  افتخاره!  و… باید همین جا عرض کنم که  تا همین چند ساعت پیش همه  چیز  بین زمین و  آسمان معلق بود. خب بالطبع  من  هم عصبی  و  پریشان بودم که نکند خبر نهایی لغو  عملیات به گوشم برسد. اما نتیجه ی کار  بسیار  فشرده و  ارزشمند سازمانم MI6 و   کمکهای بی شائبه  شیخ  بزرگ بود  که  باعث به پیروزی رسیدن این عملیات خطیر شد. و  حالا پس از  هفته ها کار  سنگین اطلاعاتی  ما به نتایجی  بسیار  شگفت انگیز  و  سودمند رسیدیم. نتایجی که  مطمئنا به  سود  ما و  هم پیمانان مان خواهد بود. پس می نوشیم به افتخار  این پیروزی بزرگ!….. به سلامتی!…..  ناو  پشتیبانی  انگلیسی  مانند شبحی  تاریک و  سرگردان در  دل آبهای نیلگون به  پیش می رود. دو  ناو شکن غول پیکر  آمریکایی  نیز  در  فواصل چند صد یاردی به  موازات ناو پشتیبانی حرکت  رو  به جنوب شرق خود  را  آغاز  کرده اند. دریاسالار   ویلیام تاکنر  در  سالن بسیار  وسیع آکنده از  تجهیزات الکترونیکی مشغول بازدید از  بخش تجزیه  تحلیل اطلاعات و داده ها است. صورت پف کرده ی پنیری شکلش با آن چشمان درشت و  آبی رنگ در  تلالو  خورشید  صبح گاه می درخشد. از پله های درهم برهم طبقات بالاتر  یک ژنرال سه  ستاره  با چندین نفر درجه دار  دیگر  به  سمت  تاکنر   پایین می آیند. پس از  مراسم رسمی احترامات نظامی، ژنرال جیمز راث رنگ پریده و  پریشان شروع به ادای توضیحاتی نامفهوم می کند: قربان! از نیمه های شب گذشته  سیگنال های ارتباطی  ما که در پهنای باند  وسیع  ماهواره ای کشور مطبوع مان در  جریان بوده بی دلیل قطع و دچار  پارازیت های مشکوک شده اند. ما با مرکز هماهنگی اطلاعات ماهواره ای در واشگنتن تماس  گرفتیم ولی  اونها  هم گیج شدن. قربان! ما الان دو بخش اصلی خودمان را عملا  از دست داده ایم. انگلیسی ها هم مدام گزارش میدهند که مانند ما سیگنال های عجیب  و  تقویت شده ای دریافت می کنند. ارتباطات ماهواره ای ما از کانال های اصلی خارج شده اند و در مسیری پیش میروند که متاسفانه باید بگویم… که… دریاسالار تاکنر با عصبانیت حرفش را قطع می کند: همین الان با من بیایید داخل بخش! من باید بفهمم تو  ناو  پیشرفته ی USS Marineداره چه  اتفاقاتی می افته؟ همین الان  با  ناو  انگلیسی  تماس  بگیرین  و  از   طرف من دریا دار  جیمز بریج   رو احضار کنید اینجا. سریع!  من که  می دیدم این دو  دسته ی گیج  و  منگ چطور  وارد  بحثی  شدید  شده اند، به  عنوان هماهنگ کننده و  رابط عملیات دو  طرف انگلیسی   و  آمریکایی  را  به  آرامش  فرا خواندم: دوستان! این بحث در  درون خودش  گره خورده چون عملیات Golden Golfدچار  از هم گسیختگی  و  فروپاشی شده! خواهشمندم آرامش خودتون رو حفظ کنید  تا بتونیم برون رفتی مناسب برای این بحران پیدا کنیم. ما اگر نتونیم همین جا جلوی بحران رو بگیریم بزودی شکست خواهیم خورد. به  نظر  من ما باید  یک بازبینی  کلی  در  کد نویسی های عملیات صورت بدیم تا از رهیافت اون مسیر عملیات رو  به سمتی پیش ببریم که  دشمن وارد  مرحله  همسوگرایی ناخواسته   که  بر  مبنای اهداف اجرایی  ما است بشه. و  این محقق نمیشود  مگر……. لیموزین شش در  جلوی ساختمان بلند سفارت می ایستد. راننده درب های عقب را  باز  می کند و  سه نفر کت شلواری شیک پوش  با تمانینه از آن خارج می شوند. همزمان ماموران امنیتی با محاصره ی خود آنها را به سمت درب شیشه ای بزرگ مشایئت می کنند. لابی ساختمان سفارت خالی از  حضور  هر شخص منتظر  طنین صحبت های  راهبردی  آنها است. مرد هیکلی متوسط قامت با چهره ای سرد   چشم های گود رفته خود  را می مالد. سپس از  کنار  مبلمان شیک سرخ رنگ می گذرد  تا در  راس لابی  قرار  بگیرد: مامور  3704  ایشون آقای  کاویانی  از  امنیت ملی هستن. و  ایشون هم هماهنگ کننده ی ارشد عملیات از وزارت اطلاعات  که  معرف حضورتون هستن. مرد  هیکلی  که  رابط همه  ما است خودش را روی میز  خم می کند  و سیبی سرخ از  دیس نقش دار  تک چین می کند. بعد در  حال بو کردن آن دوباره رو می کند به طرف من: 3704   کارت بسیار هوشمندانه، ظریف  قابل تحسین  و  البته   مخاطره آمیز  بود. تبریک می گم. همون طور  ک ه می دونید  دشمن قصد داشت تا از  طریق  یک عملیات اطلاعاتی  امنیتی سه گانه  به  نام: Operation Golden Golfیک بازی خود ساخته ی پیچیده  راه بندازه تا از  رهیافت اون هم بتونه  در  کارهای امنیتی  ما دخالت کنه  و  هم به  اهداف شوم بلند  مدت خودش در  منطقه برسه! و  در  ضمن به وسیله ی کار  اطلاعاتی جانبی خودش تبلیغات مسموم ضد ملی  راه بندازه تا ما رو  در اذهان عمومی داخلی و همینطور  منطقه ای زشت جلوه بده! البته… هماهنگ کننده ی ارشد عملیات حرفش را اینطور ادامه می دهد: و البته با این کارشان یک تیر و دو نشان بزنن. یعنی نه تنها بد جلوه بدن بلکه از طریق عناصر خودشون این مسئله  رو  جا بندازن که  کفایت ما نسبت به  درایت اونا در سطح پایین تری قرار داره. تا با این کار لابی های منطقه ای و  جهانی  اونها هم در  ادامه  تحریم ها فشار  بیشتری به  ما وارد کنن. من با غرور  و  افتخار  به  سمت آنها بلند شدم: آقایون این باعث سر  افرازی منه  که در  انجام این عملیات خطیر  نقش موثری داشتم. حالا من آماده ام تا  طبق دستورات شما قسمت آخر  عملیات رو  اجرا کنم. بفرمایید: این کدهای اجرایی  و حفاظت شده ی بخش تجزیه  تحلیل اطلاعات و  داده های اداره ی اطلاعات نیروی دریایی آمریکا. و… این هم کدهای بازیافت شده ی بخش کدشکنی سازمان MI6 انگلیس که توانستم از همه  آنها  بک آپ بگیرم. اینجا  چقدر  سرد  و  نم ناک است. درست مثل دخمه های تاریک تاریخ که  تنشان به  بردباری  و  صبر انسان های راسخ گوشت آلود شده   و هنوز هم ناله های پر  درد  آنها از  لایه لایه این دخمه ها به  جهان بیرون  پخش می شود. این جا انتهای دنیا است. جایی که  انسان در  تنهایی  و  یاس خود به کسی نزدیک تر می شود  که  در  گذشته  او  را از  یاد  برده  بود. امروز  بیست  و  دومین روز اسارت است. در  طی این روزها از  انسانی عمودی و  استوار به موجودی افقی و بس تنها  مبدل گشته ام. این همه سطرهای مشوش و  آغشته  به رنج خاطرات بلند پروازی های من بود. البته  بلند پروازی های هدف دار. نمی دانم الان در  وسط کدام اقیانوس محبوسم، ولی…………………
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۴/۱۱/۲۷
naser kamali

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی